سفر از خویشتن باید چو با خویشی سفر چه بود
جمعه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۴، ۰۸:۴۷ ب.ظ
کرمان یک گوشهی نقشه افتاده و چون در مسیر رفتوآمد قرار ندارد کمتر کسی گذرش به آن دیار میافتد. شاید به همین دلیل بود که وقتی یک دوست خانوادگی از ما دعوت کرد به شهر کرمان برویم از فرصت استفاده کرده و خیلی زود بر سرش خراب شدیم. فرصتی که ممکن بود دیگر هیچوقت پیش نیاید. کاش روزی یک دوست پیدا شود که من را به ارومیه یا تبریز دعوت کند، خیلی دوست دارم این دو و شهرهای اطرافشان را هم ببینم. اصلن خوب است که آدم در تمام شهرهای ایران یک دوست داشته و در زمرهی دعوتشدگان باشد.
اگر از گرمای ظهر تابستان بگذریم، سفر دلچسبی بود و نداشتن اینترنت خیلی به ذهنم نظم داده بود. وقتی موبایل و تبلت را کنار میگذاری، زمان مفهوم دیگری پیدا میکند. روز دوم-سوم و در سفر به یکی از روستاهای اطراف شهر بود که حس کردم ثانیه و دقیقه و ساعت جایشان را به طلوع و غروب خورشید دادهاند. مادرِ طبیعت آغوشش را باز کرده بود و روی دیگر زندگی را نشانم میداد. دیدن زیبایی خیرهکنندهی ماهِ کامل، و آسمانِ پر ستاره، لذتی فراموش نشدنی است که قبلن با کیفیت 4k فقط در یزد تجربه کرده بودم.
کرمان را شهری دیدم با مردمی گرم و دوستداشتنی. و چقدر خوب آدرس میدادند. آنقدر خوب آدرس میدادند که دلت میخواست فقط ازشان آدرس بپرسی. فقط آدرس بپرسی و طرف بگوید چهارراه اول نه، چهارراه دوم نه، چهارراه سوم نه، چهارراه چهارم بپیچ دست راست! و تو را با این پرسش بنیادین تنها بگذارد که چرا همان اول نگفت چهارراه چهارم؟
- ۹۴/۰۵/۱۶