گر حکمِ طبیعت است و گر حکمِ خدای
نامرد به جای مرد، نگذارد پای
هر چند بر فرازِ این کهنه سرای
گه سایهی کرکس است و گه فرِّ همای
رباعی بالا از دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن است. شعری محکم و جاندار، به سبکِ قدما و چهارقافیهای ولی جالبتر آنکه، کسی با این توانایی در شاعری، بنا به تشخیص و تصمیم خودش شعر را کنار نهاد؛ آنهم در شرایطی که استاد دکتر خانلری، در هنگامی که اسلامی جوانی ناشناس بیش نبود، (در سال ۱۳۲۵ که اسلامی، ۲۱ سال بیشتر نداشت) شعرِ وی را با مقدمهای تشویقآمیز در مجلهی معتبرِ «سخن» چاپ کرد و اهل فن میدانند که چاپِ اثری در «سخن» چقدر با سختگیریِ علمی همراه بوده و اینطور نبوده که هر چه به دست مجله میرسیده چاپ شود. بعضی از مشاهیر دلیلِ عداوتشان با کسی چون خانلری همین چاپ نشدن آثارشان در «سخن» بوده است! جالب اینجاست که در دورهای شعرِ اسلامی ندوشن با اقبالِ فراوان مواجه میشود و در چند جُنگِ شعرِ معاصر (مانندِ «شاهکارهای شعرِ معاصرِ ایران» از فریدون کار و...) از او هم شعر میآید.
ولی چه میشود که وی شاعری را رها میکند؟ خود وی میگوید؛ نمیخواستم کمتر از یک شاعرِ درجه اول در سطحِ تاریخِ ایران باشم و چون این توانائی را در خودم ندیدم آن را رها کردم... در زبان فارسی شعر بیش از حد گفته شده است... (گفتهها و ناگفتهها، مصاحبه با دکتر اسلامی ندوشن، انتشارات یزدان، ص ۳۷)
دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن (عکس از: مریم زندی)
اسلامی ندوشن و تصمیمِ بزرگش برای رها کردن شاعری، میتواند سرمشقِ بسیار خوبی باشد برایِ خیلِ کسانی که با کمترین سواد و مطالعه و حتی علاقه، روزانه چند کیلو شعر میگویند!
واقعاً این همه شعر میخواهیم چه کار؟ کاش آماری داشتیم از اینکه روزانه چقدر شعر از ما ایرانیان متراوش میشود؟! اصولاً اگر کسی سروکاری با شبکههای مجازی اجتماعی از قبیل فیسبوک و... داشته باشد، دیده است که روزی چقدر شبهِ شعر در این صفحات نوشته میشود. بهخصوص اگر شاعر، «شاعره» باشد، «مگسانِ دورِ شیرینی» در مناقبِ این شعرها دادِ سخن میدهند! روزی به یکی از این خانمهای شاعر گفتم؛ اینهایی که میگوئید اصلا و ابدا شعر نیست و کمترین استانداردهای شعری را دارا نیستند. ایشان گفت: ولی خیلیها از شعرم تعریف میکنند! گفتم: بیتعارف بگویم که تعریفکنندگان از دو دسته خارج نیستند؛ یا شعر نمیفهمند یا ازین تعریفها، قصدِ دیگری دارند! ای کاش به جایِ این همه تلاش برای گفتن و نوشتن، اندکی برای شنیدن و خواندن وقت صرف میکردیم. عمیقاً معتقدم اگر بسیاری از این شبهِ شاعران، کمی شعرِ خوب میخواندند، اساساً از شاعری دست برمیداشتند. به یکی از همین «شعر گویان» گفتم که شما باید صدها برابرِ شعرهایی که میگوئید شعر بخوانید (نظامی عروضی در قرن ششم در کتابِ چهار مقاله میگوید شاعر باید ۲۰ هزار بیت از قدما «یاد گیرد» و ۱۰ هزار کلمه از معاصرانش «پیش چشم کُنَد» و پیوسته دیوان استادان همی خوانَد و همی یاد گیرد، تا بتواند شعر خوب بگوید) ولی بارها دیدهام که ایشان، حتی گزیدههای معروفِ شعر را ندیدهاند، چه برسد به این که تتبعات عمیق در شعر داشته باشند. منظورم از «گزیدههای معروفِ شعرِ معاصرِ ایران» اینهاست؛ «روشنتر از خاموشی / مرتضی کاخی / انتشارات آگاه»، یا گزیده غزلِ «از پنجرههای زندگانی / محمد عظیمی / انتشارات آگاه»، یا برگزیدهی شعرِ معاصرِ ایران (نیمایی و سنتی) «محمد افشینوفایی / صد شعر ازین صد سال / انتشارات سخن».
ای کاش کسی که دغدغه و ادعای شاعری دارد و انتظار دارد دیگران شعرش را بخوانند، خودش برای خواندنِ شاهکارهای شعرِ ایران، اندکی وقت میگذاشت. یک بار یکی از نوازندگانِ جوان از من میپرسید که آیا استاد کسائی فلان قطعهی مرا شنیده است؟ گفتم: فلانی! استاد در این سالها در حدودِ بیست سیدی ارائه کردهاند، تو چندتا از آنها را شنیدهای؟ دیدم تقریباً هیچ یک را نشنیده. گفتم پس چه انتظاری داری، حسن کسائی سیدی تو را بخرد؟! (بعضاً دیده شده همین جماعت در فیسبوک، هر که را میبینند به جمعِ دوستانِ خود اضافه میکنند (add) ولی دریغ از یک پسند کردنِ (like) ناقابل! یعنی همین اخلاقی که، همه باید به اینان گوش کنند ولی خودشان به حرفِ دیگران توجهی نمیکنند)
دکتر شفیعی کدکنی از قولِ اخوان ثالث نوشتهاند که وی میگفته؛ «این شاملو خودش خوب است ولی «تالی فاسد» دارد». «اخوان عقیده داشت که شاملو چند شعرِ بیوزن یا شعرِ منثورِ خوب دارد، اما خیل انبوهی از مقلدان به دنبالِ خود دارد که کمترین ارزشی در کارشان نیست... از میانِ خیلِ انبوه پیروان شاملو، نه یک شاعرِ بزرگ که حتی یک شعرِ درخشان هم ظهور نکرده است» (حالات و مقاماتِ م امید، از دکتر شفیعی کدکنی، انتشارات سخن، ص ۹۴) من با شعر سپید مخالفتی ندارم ولی عمیقاً معتقدم، چون سرودنِ این نوع شعر نه نیاز به قافیه و نه وزن دارد، هر کسی به خود اجازه میدهد که (به قول دکتر نوروزیان) هر چیزی را به ذهنش میرسد، زیرِ هم بنویسد و به اسم شعر تحویل مردم بدهد.
یک بار احمدرضا احمدی در مصاحبهای گفته بود؛ ما کلاً در ایران دو هزار نفریم، خودمان شعر میگوییم، خودمان کتابهایمان را میخریم و با همدیگر هم خوب نیستیم! واقعاً دامنهی نفوذِ شعرِ قدما را بسنجید با میزانِ نفوذ این شعرها که گاه تعداد خوانندگانش به ده نفر هم نمیرسد. شنیدهام دکتر شفیعی کدکنی، رسم مبتکرانهای دارد؛ وقتی کسی میخواهد شعر سپید بخواند، ایشان برای اثباتِ این که، شعرِ سپید، دامنهی نفوذ ندارد، میگوید؛ شعری بخوان که از خودت نباشد، از دوستت هم نباشد، از شاملو هم نباشد! (چون ایشان معتقد است، موفقیت شاملو در شعرِ سپید امری استثنایی بوده، و خیل کثیری را به اشتباه انداخته که ایشان هم میتوانند شعرِ سپیدِ خوب بسرایند). دامنهی نفوذِ شعرِ کلاسیک، دامنهای شگفتانگیز است، شعرِ موزون در جان و روانِ ایرانیان جاریست. بسیاری از امثالِ روزمرهی ما، تکهای شعر است. شعر نیمایی نیز در موارد بسیاری توانست چنین نقشی را بیاید؛ زمستان، کوچه، پرنده مردنی است، به کجا چنین شتابان و... وردِ زبانِ میلیونها ایرانی است. ولی شعرِ سپید هیچگاه نتوانسته است که این دامنهی نفوذ را بیابد. به اضافهی آنکه، کاری که همه بتوانند انجامش دهند، هنر نیست. هنر آنست که عدهی زیادی از انجامش عاجز باشند. واقعاً این چه هنری است که در ایران، میلیونها نفر قادر به انجامش هستند؟! «اینها همه به قول آن شاعرِ آمریکایی، «تنیس بیتور» بازی میکنند، و در مسابقهی تنیس بیتور، همه کس برنده است و بازندهای وجود ندارد». (همان منبع)
در پایان، این ابیاتِ انوری عبرت افزاست؛
تو اگر شعر نگویی چه کنی خواجه حکیم؟
بیوسیلت نتوانی که به درها پویی
من اگر شعر نگویم پی کاری گیرم
که خلاصی دهد از جاهلی و بدخویی...
ضایع از عمر من آنست که شعری گویم
حاصل از عمر تو آنست که شعری گویی! (۱)
۱) پیداست که روی سخنِ من در این یادداشت، به هیچ روی، شعرای بااستعدادِ معاصر نیستند و اتفاقاً میپندارم اکثر آنان که مخاطب این یادداشت هستند، متأسفانه حال و حوصلهی خواندنش را ندارند! نیز بدیهی است که شعرِ بد، به شعرِ منثور/سپید خلاصه نمیشود و بسیاری از آنچه در انجمنهای سنتی ادبی هم گفته میشود، حقاً حتی ارزشِ یکبار شنیده شدن ندارد.
یاداشتی از محمدرضا ضیاء
منتشر شده در:
مجلهی بخارا
سال شانزدهم
شماره ۱۰۴