ما تیغ برهنهایم در دست قضا / شد کشته هر آنکه خویش را بر ما زد
جمعه, ۲۶ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۲۳ ق.ظ
رفتن پیش آدمی منزوی خیلی دلانگیز است. این کار مثل زمانی که به حیوانی وحشی و آرام نزدیک میشویم باعث لرزههایی میشود. بدبختی اینجاست که اگر موفق شوید آدمی منزوی را بهدست آورید، او را از دست میدهید: دیگر تنها نیست. چیزی که در اطرافش میدرخشید، خاموش میشود. کرمهای شبتاب در آسمان پر از علف چالههای پست شگفتانگیزند، در حفرهی دست، دیگر تقریباً هیچ جذابیتی بهجز نوری ضعیف و اندک ندارند. بعضی چیزها و بعضی ادمها به فاصلهای نیاز دارند که بین ما و آنها جدایی میاندازد و این فاصله ناپیمودنی است.
ژه - کریستین بوبن
پ.ن. عنوان، بیتی است از ابوسعید ابوالخیر.
- ۹۴/۰۴/۲۶